گفت و گو با خدا

الحمداللهنه اینکه ذوق داشته باشم از شب‌هایم نهنه اینکه عجبی یا غروری باشدولی خوب حق بده خدا که وقتی دلت بیشتر تنگ می‌شود برای چیزی، برای کسی یا برای ماهی آن را بیشتر دوست داشته ایبیشتر از همیشهبا او ب گفت و گو با خدا...

قدری از خودم ناراحت شده‌ام

ولی اینکه یکهو کسی درست وسط نماز گفت ناامید نشو

این یک مقدار خوب بود

و امیدوار کننده

آخر خیلی وقت بود که با خودم از این حرف ها نزده بودم

یک چیزی بالاخره پس از یک ماه با تو بودن عوض شده

و این به همان صبر تو برمی‌گردد

صبری پس از سال ها برای گفتن تنها یک جمله

که ناامید نشو...

#پ_ن:

جمله‌اش واقعی بود

احساس داشت

درکش کردم

#م.

گفت و گو با خدا...

دلم میخواهد حرف بزنم با تو

بغضم هم آماده است 

ولی...

#پ_ن:

تو به نگاه های پر از حرف های از سر تنبلی فرو خورده ام خوب آشنایی. 

#م.

گفت و گو با خدا...

امروز سحر نیامدم

و دلم عجیب از صبح گرفته

و پرم از احساس حسرت

حسرت اینکه سالها پی سرابی دویده ام و اکنون چنین فرتوت گشته ام که اصل باز مانده شدم

#پ_ن:

تو دستم را بگیر...

#م.

گفت و گو با خدا...

دوست دارم

قرارهای عاشقانه را دوست دارم

و قطعا روزها آنطور که باید به تو دل نداده ام

وقت قرار های عاشقانه ات

از عشق کم می آورم

ولی قرار عاشقانه را با تو دوست دارم

#پ_ن:

امروز بیشتر دل ببر تا فردا سحر به تو محتاج تر باشم.

#م.

گفت و گو با خدا...

الهی چه بر سر خود آوردم که هرچه میخوانم راه نمیابم به تو؟

#پ_ن:

الهی و ربی من لی غیرک

#م.

گفت و گو با خدا...

حالم از شب گذشته خوب نیست

و امشب دوباره شب قدر

و من ته دلم خالیست

از اینکه نه قدری دارم و نه حالی...

#پ_ن:

امشب با حالی که ندارم از آمدن میترسم مثل شب گذشته که خوابیدمو...

#م. 

گفت و گو با خدا...

ممنونم خدایا از دعوت زیبایت

خدایا مرا از آن آتشی که علی علیه السلام به آن واقف است که چنان جوشن می‌خواند خلاص گردان

#پ_ن:

آمین.

#م.

گفت و گو با خدا...

نمیدانم

تو راه را نشانم ده

اندازه ام را

قدرم را خدا

تو نشانم ده

خودم را بسیار کوچک کرده ام و بسیار قناعت ورزیده ام بی تو

#پ_ن:

کاش هرگز غافل نمیشدم از تو

#م.

گفت و گو با خدا...

کاش کمی نزدیک تر میشدم

و دست به دست تو میدادم 

و دلتنگی هایم را یکی یکی میچیدم سر سفره ی دلی که تنها قرار باشد برای تو باز باشد. 

#پ_ن:

من هم دوست دارم سر بر زانویت بگذارم اما هنوز گمشده ام را پیدا نکرده ام. 

#م.

گفت و گو با خدا...

به آغوشت که نزدیکتر میشوم فراموش میکنم که پیش از این چه بلایی بر سر خود آوردم...

و حس خوب آغوش تو مرا دچار عجب می‌کند

فکر میکنم که من خوبم که باز تو با من حرف میزنی و مهربانترینی

اما یکهو و در کسری از ثانیه باز زمین میخورم و به خاطر می‌آورم که پیش از این چه بلایی بر سر خود آوردم...

 

#پ_ن:

تو خوبی و من بی ظرفیت.

#م.

گفت و گو با خدا...

نمیخواستم این نامه نوشتن ها به رفع تکلیف تبدیل شود

میخواستم چند شبی نباشم

نباشم و بروم و یک شب با یک بغل بغض حرف حسابی برگردم

یاد گذشته افتادم و رفتن هایی پر از بر نگشتن

پس خدایا ببخش مرا زبان دلم را خودت باز کن.

#پ_ن:

دلم شفا می‌خواهد

دلم ضخمیست

دلم می‌ترسد

دلم به تو انس ندارد

دل بیچاره ام تو را نمی‌شناسد خدا

#م.

گفت و گو با خدا...

دلم که می‌گیرد هنوز دنبال صدای تو می‌گردد

دنبال نوازشت

و دنبال نگران نباش هایت

#پ_ن:

آخر دل من کجا گوش شنیدن صدای تورا دارد؟

#م.

گفت و گو با خدا...

چند روزی‌ست که بغضی گلوگیر دارد حجم می‌گیرد درونم

الحمدلله دلتنگ شده ام

اما در راه مانده ای تنها و دلتنگ

با دردی از بغض حجیم جا ماندنو گم شدنو سرگردان شدن...

حال ترسناکی دارد

#پ_ن:

الحمدلله...

#م.

گفت و گو با خدا...

شاید امروز روز آخر باشد

میگفت زمان دارد می‌کشد مارا و از ماه میهمانی ات بیرون می‌کند

دلم تنگ است

میگفت خدایا عبادات این ماه ما را ببخش

و کلا چیزی به جز شرمندگی برایمان نمانده

آن سوی این ماه ابلیس انتظارمان را می‌کشد...

آه خدا خودت یاریمان کن دربرابرش...

#پ_ن:

تو خوب میزبانی بودی خدا و من بد بندگی کردم ببخشم.

#م.

گفت و گو با خدا...